رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

دیگه کامل راه میری عشقم هوراااا

عزیزدلم امروز دیگه کامل راه افتادی و تعادلتو حفظ می کنی الان یکسال و یازده روزته توی خونه همش راه میری و ما کیف می کنیم واااای خدا چه حس شیرینیه دیدن پیشرفتهای دلبندمون هم من و بابایی و هم خودت حسااابی ذوق می کنیم     28 مردادماه 1394 ...
28 مرداد 1394

آغاز راه رفتن گل پسرم

گل پسر خوشگلم الان یکسال و پنج روزته الان دیگه بدون کمک می ایستی و دو قدم راه میری مبااااارکه اولین قدمهات عشقم راستی همش میای لپمونو میبوسی اولین کسی که بوسیدی مامان جون بودن قربون بوسه های شیرینت بشم مهربونم که وقتی منو می بوسی انگار دنیا مال منه   22مرداد ماه 94 ...
22 مرداد 1394

واکسن یکسالگی گل پسرم

سلام عزیز دلم امروز 21 مردادماه واکسن یکسالگیتو زدیم خداروشکر اصلا اذیت نشدی و درد و تب نداشت این واکسن وزنت هم 9 کیلو شده گلم که چون خوب غذا نمی خوری و تحرکت زیاده 600 گرم کمه و باید 9600 می بودی ولی مهم نیست، مهم اینه که سلامتی عزیز دلم     ...
21 مرداد 1394

جشن تولد یکسالگی رادین جونم

اینم عکسای جشن تولد کوچولوت عشق مامان فقط خودمون و مامان جون و باباجون و دایی حامد بودیم.کس دیگه ای نبود که دعوت کنیم و دایی محمد هم نتونست مرخصی بگیره            تزیینات رو با فنوشاپ طراحی کردم           کیکت که خودم پختم و عجله ای تزیین کردم   مک اند چیز با سس گوشت   سالاد یونانی ژله که خراب شد :((       من و بابایی تصمیم گرفتیم هر سال هرچی نیاز داری کادو بخریم و امسال هم چیزایی که مناس...
20 مرداد 1394

گل پسرم یکسالگیت مباااااااارک

عشق مامان امروز روز تولدته یکساله شدنت مبااااااااااااارک نفسم   واااای امروز لحظه به لحظه ی پارسال داره از جلوی چشمام میگذره باورم نمیشه یکسال گذشت ایشالا همیشه سلامت و شاد و موفق باشی خوشگلم اینم عکسای امروزت با لباس خوشگلی که مامان جون هنرمند واست دوختن  دست گلشون درد نکنه         این عکسم خودم درست کردم و چاپ کردیم       ...
17 مرداد 1394

پایان دوازده ماهگی رادین جونم

عزیزدلم دیروز دوازده ماهگیت تموم شد و وارد یکسالگی شدی آخر مرداد عروسی دختر پسرعموی بابایی بود و همه از بیرجند اومد ن زاهدان   و بعد با هم رفتیم دو هفته بیرجند دیدن خونواده ی بابایی بماند که توی عروسی کلی گریه کردی و ما شام نخورده برگشتیم خونه و توی مسیر بیرجند هم کلی جیغ زدی ولی موقع برگشتن کل مسیر رو تو بغلم خوابیدی اینجا توی باغ بابابزرگه   خونه ی عمو ابراهیم     شنبه 17 مرداد 1394 ...
17 مرداد 1394

این روزهای رادین جونم

امروز 9مرداده و گل پسرم 11ماه و 23روزشه کم کم داری یکساله میشی غنچه ی مامان دیروز کلمه ی " آب " رو یاد گرفتی و همش تکرار می کنی عشقم کلمه هایی که الان بلدی: مامان , بابا , ادی (الو)، ات' , دردر , دد , آب , نه  دیگه اینکه موش کوچولوی خوشمزه ی منی بهت میگم موش شو سریع موش میشی همه عاااشق موش شدنتن راستی واسه اولین بار تو این یکسال پریروز اسهال شدی دکتر گفت که احتمالا  عفونیه و واسه اینکه وسیله ی کثیف تو دهنت کردی که اینکارو متاسفانه زیاد می کنی و نمیشه کنترلت کرد و جلوتو گرفت راستی الان بیرجندیم و 9روزه اومدیم اینجا و تو هم حساااابی شیطنت می کنی آخه محیط واست جدیده و تو هم که ح...
9 مرداد 1394
1